فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
فریمافریما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

فاطمه زهرا وفریماقلب بابایی

بدون عنوان

 سلام دیروزبابابا ومامان .عزیزوباباجون کمال رفتیم کرمان.عمه هم رفته  مشهدبخاطرهمین همراهمون نبود اونجا رفتیم بازار-حمام ومسجد گنجعلیخان کلی عکس گرفتیم تاعصر اونجابودیم بعدم برگشتیم اینم عکسهایی که اونجا گرفتیم     من وبابا شهاب حمام گنجعلیخان     من وباباجون کمال جمام گنجعلیخان   مسجدگنجعلیخان         ...
28 مرداد 1392

شب احیاء

شب نوزدهم وبیست ویکم بامامان ساره توخونه نشستیم احیاء آخه باباشهاب سرکار بود ماجایی نرفتیم برای احیاء تلویزیون روشن کردیم ودعاخوندیم منم قران برداشتم همراه مامانم زمزمه کردم       ...
17 مرداد 1392

تولدامام حسن مجتبی

هرسال نیمه ماه رمضان خونه باباجون کمال جشن دارن یک شب جلوترهمه آمدنندخونه ما آخه باباشهاب نذر داره آجیل رابگیره همگی باهم کمک کردنندآجیل رابسته بندی کردنند منم بامحمدمهدی وبهزادبازی کردیم شب جشن هم خیلی خوب بودخوش گذشت منم بابچه هاکنارگهواره عکس گرفتیم                           ...
17 مرداد 1392

مشهد92

سلام باباباجون و عزیزوعمه رفتیم  مشهد تو راه تفریحی رفتیم ناهار راورخوردیم شب هم توراه موندیم صبح حرکت کردیم ظهررسیدیم مشهدخیلی خوش گذشت جاتون خالی بود تولدسه سالگیم رو اونجاجشن گرفتیم کادوبهم دادن هرروز حرم میرفتیم باباجون همه جارو برد نشونمون داد:گنبدخشتی وپیرپالاندوز وحکایت افتاب       روزتولدم بابام منو بردکبوترانه حرم اونجاکلی بازی کردم بعد رفتیم بازار که منم کفشهامو گم کردم یه روز هم رفتیم الماس شرق کنار ابشارش عکس گرفتیم         کلی خریدکردیم سوغاتی برای همه خریدیم خلاصه خیلی خوب بود روز اخرهم که میخواستیم حرکت کنیم بیاییم رفتیم کوه سنگی نا...
30 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

دلهای پر مهرمان را به روزهای سبز و زیبای بهار پیوند میزنیم و شادی را برای یکدیگر به ارمغان میاوریم … سال نو مبارک اینم عکس سفره هفت سین خودم تنها   سلام مااومدیم خوش اومدیم اینبارباکل فروردین اومدیم   موقع سال تحویل باباشهاب سرکاربود من ومامانم رفتیم خونه باباجون کمال بعدازسال  تحویل محمدمهدی بامامان وباباش اومدن اونجابرای تبریک سال منم سال روبه همه تبریک گفتم وبه بابام هم زنگ زدم تا7فروردین بابام سر کاربودمنو مامانم همراه باباجون وعزیزوعمه سمانه بدیدن عیدمیرفتیم بهزادباباباجونش وعمویش رفته بودن شیرازروزشنبه سال هممنومامانم باباباجون کمال اینهارفتیم توی باغ     ...
20 فروردين 1392
1